نزدیک به دو سه هفتهای است که از مناظره جناب دکتر سروش و مهندس عبدالعلی بازرگان که از شبکه فارسی بیبیسی پخش شد میگذرد. صرف نظر از قوت و ضعف استدلال هر کدام، آنچه قابل توجه و مهمّ بود پیامد آن در بین علاقهمندان به آن حوزه بود.
حقیقت امر آن است که اگر مناظرهها به موقع و در جای خود باشد باید آنها را به فال نیک گرفت و آنها را علامت آزاد اندیشی دانست. زیرا نباید نظر و اندیشه از طرف هر کس که باشد در ذهن و قلب محصور بماند بلکه باید مسیر آن را آزاد گذاشت تا با آرامش و اطمینان خاطر مورد تحلیل و نقد بررسی و استفاده قرار بگیرد و سبب شکوفایی استعدادها گردد. در رابطه با مناظرهی مذکور افرادی از سنّتگرایان و روشنفکران دچار ترس و واهمه و بی پروایی و حریمشکنی و افراط و تفریط شدند. عدهای بدون دلیل و به بهانه اینکه این مناظره از شبکهی انگلیسی پخش شد سروش را عامل بیگانه خواندند و عدهای در مقابل آن را به قلّهی قاف نشاندند.
من علیرغم اینکه از سیاستهای منفی و روباهصفت انگلیس در حق اسلام و مسلمانان در طول تاریخ کم و بیش باخبرم، امّا چنین موضعگیریهای را دربارهی شخصیتها مادام که سند خداپسند و محکمهپسند ارائه نشود شایسته نمیدانم و آن را فرار از اصل موضوع تلقّی میکنم. اگر چه از ممکنات است که انگلیس بخواهد از این شبیه مناظرهها به اهدافی دست یابد و افرادی را خواسته یا نخواسته در این ورطه بیفکند. اما جواب معقول و منطقی به جای فرافکنی و پاک کردن صورت مسئله و ارائهی سند و مدرک خداپسند بجای اتّهام تنها میتواند نقشهی دشمنان بشریّت و آراء و اندیشههای منحرف را خنثی کند و از طرف دیگر همانگونه که اشاره شد یکی را به عرش نشاندن و دیگری را به فرش نشاندن از عقلانیت به دور است. متأسّفانه عدهای دیگر که روی خوشی به اسلام و مسلمانان نشان نداده و نمیدهند از سر کینه و عداوت در این ایّام در رابطه با این مناظره دروندینی همانند گذشته و گذشتگانشان، دچار حریمشکنی شدند و مقدّسات اسلام از جمله «قرآن» کتاب هدایت را مورد تمسخر قرار دادند و آن را خواب و خیالی بیش ندانستند.
واقعیت امر آن است که جناب دکتر سروش از دیرباز است که دامن به چنین تفکّری میزند و با آن زنده است! و زندگی میکند. امّا وظیفهی دلسوزان به جای فرافکنی، در زمینهی چنین موضوعاتی که احیاناً شاذ و باب طبع نیستند این است که با عقل و منطق و بدور از افراط و تفریط و بدور از تعصّب و کینهتوزی به تحلیل پرداخته و در صورت نیاز، به رد یا تأیید آن بپردازند و از فضای ایجاد شده، بهرهمند و صاحب تجربه برای خود و نسلهای بعدی گردند.
من چند سال پیش هنگامی که کشیش مسیحی خواست جلد و پوست قرآن را به آتش کشد! و جماعتی منافقصفت خواستند محصول قرآن یعنی رموز صحابه از جمله جناب عائشه امّالمؤمنین -رضی الله عنها- را زیر سؤال ببرند و مورد توهین قرار دهند و تربیت و تأثیرگذاری قرآن را از جهت «هدایت» نادیده بگیرند مقالهای را تحت عنوان «قرآن آنگونه که خود میگوید نه آنگونه که دیگران میپندارند» را به رشتهی تحریر در آوردم که در آن مقاله ضمن معرّفی قرآن از زبان خود قرآن غیر مستقیم به پارهای از شبهات مطرح شده جواب دادم و الحمدلله مورد استقبال بیش از چهار هزار نفر قرار گرفت و همین امر سبب گردید که آن را در کتاب «بازگشتی به قرآن» اثر نگارنده بیاورم.
آنچه که من بهطور خلاصه از نظریّهی تجربه نبوی فهم کردم این است که محکمات قرآن پایانپذیر و تاریخمند و مربوط به زمان و مکان خاصّی بودهاند و در زمان کنونی و آینده باید به عقل جمعی از علوم مختلف مراجعه کرد و سپس آن را مبنای عمل قرار داد بدین معنی اگر زمانی عقل جمعی به این نتیجه رسید که مثلاً همجنسگرایی جامعهپسند است باید آن را مبنای عمل قرار داد و یا اگر عقلای جامعه به این نتیجه رسیدند که قطع دست دزد عمل ناپسندی است باید از آن دست برداشت و در این راستا اگر عقل عقلای جامعه با نقل همخوانی نداشت باید عقل جمعی را بر نقل ترجیح داد و برای جامعه آن را دستورالعمل کرد. در رابطه با متشابهات قرآن نیز معتقد به خوابگزار هستند بدین معنی آن بخش از قرآن که از کنایه و استعاره و مجاز و... برخوردار است، خواب پیامبر بودهاند و ایشان آنها را در خواب اینگونه دیده است و با عبارات خودش آنها را تعبیر کرده است و هر کس نیز در چنین فضایی قرار بگیرد میتواند آنها را تجربه کند و به نسبت زمان خود میتواند به تعبیر آن بپردازد. که اگر فهم نظریه بدین گونه درست باشد میتوان چنین نتیجه گرفت که در هر دو بخش «عقل» به تمام معنی حاکمیت دارد و خبری از نقل نیست بدان معنی در بخش محکمات عقل جمعی حاکم میگردد و در بخش متشابهات عقل فردی.
بنده با آنکه چنین تفکّری را با معنی و مفهوم «لا اله الا الله» مخالف میدانم معتقدم نظریهی تجربه نبوی در نهایت به حاکمیت مردم بر مردم البتّه نه براساس دستور خدا میانجامد و اگر این بینش و منش از روی آگاهی و عمد صورت بگیرد با توجه به آیات قرآن سر از کفر در میآورد.
از طرف دیگر قرآن کتاب علوم تجربی نیست اگر چه کم و بیش به آنها اشاره دارد، بلکه همانگونه که خود میفرماید کتاب هدایت انسانها و شفا دهندهی درون آنان است و آمده است که گفتار، رفتار و عملکرد انسانها را در صورت نادرست بودن اصلاح و آنها را به راه صواب و رشد و تعالی راهنما شود و هیچ گاه احکام آن پایانپذیر نیستند و تا روز قیامت موضوعیت دارد و اگر از لحاظ عقلی این تئوری مبنا قرار نگیرد از لحاظ عملی اینطور پیش میرود. البتّه تنها چیزی که قابل توجّه است اجرای احکام در بستر بوجود آمده است نه اینکه به زور و اجبار و ترور درصدد بستر سازی آن باشیم و دلیل بر اصالت قرآن تا روز قیامت خود قرآن است که کفر و ایمان به آن را علامت مؤمن بودن و کافر بودن دانسته است و این کفر و ایمان را مربوط به زمان و مکان خاصّی قرار نداده و تا روز قیامت این روند ادامه دارد. که برای تأیید این مطلب یعنی اصالت قرآن تا روز قیامت، لازم است به آیاتی اشاره نمایم و رابطهی عقل و نقل را که از ضروریات زندگی است مورد بحث قرار دهیم که به نظر بنده اگر خلاف آن صورت گیرد در نهایت تمام صفات خدا از جمله علم و حکمت وی زیر سؤال میرود و برای اثبات آن باید از صفر یعنی جهان بینی شروع کرد.
آنچه مورد اتّفاق قرآن و سنّت نبوی است «ایمان به قرآن» به عنوان اصل ثابت ایمان یا دین محسوب شده است و این موضوع در آیات متعدّد از جمله آیه ١٧٧ سوره بقره «لیس البر ان تولوا وجوهکم.... والکتب والنبئین... » و حدیث «ایمان و اسلام» در اربعین نووی به صراحت آمده است. از طرف دیگر در آیه ٤ سوره بقره یکی از ویژگیهای متّقین ایمان به قرآن ذکر شده است: وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. قضیه «ایمان» همچنانکه در منابع دینی هویداست بیشتر به مواردی همچون خدا، روز قیامت، پبغمبران، کتب آسمانی و... تعلّق دارد و در اصطلاح علما این موارد به «اصول ثابت دین» تعبیر شدهاند یعنی زمانی که شخص مؤمن تلقّی میگردد که حتماً به این موارد ایمان داشته باشد و در غیر این صورت اگر ادّعای ایمان کند ولی موارد مذکور را نادیده بگیرد در نگاه دینی «مؤمن» به حساب نمیآید و این مسئله تا روز قیامت موضوعیت دارد و از حصار زمان و مکان خاصّ خارج است. بدین معنی که اگر فردی از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت بخواهد مؤمن شود مادام که به موارد مذکور ایمان نداشته باشد از دایره ایمان خارج است و به همین سبب تعبیر «اصول ثابت دین یا ایمان» زیبنده موارد مذکور است و هیچگاه این اصول قابل تغییر و چشمپوشی نیستند و موضوع ویژگی و صفات متّقین نیز همین حکم را دارند یعنی از ویژگیهای متّقین «ایمان» به ما «انزل الیک» یعنی قرآن است. به تعبیر دیگر فرد متّقی دارای صفاتی است که این صفات محصور زمان و مکان نیستند یعنی از ابتدای نزول قرآن و صدر اسلام تا کنون و تا روز قیامت فرد زمانی متّقی به حساب میآید که به قرآن ایمان داشته باشد. بنابراین سؤالی که به ذهن میرسد: اگر قرآن وحی نفسانی باشد و پیغمبر با درجه معنوی بالا آن را کسب و تجربه کرده باشد و احکام آن پایانپذیر باشند و ختم نبوّت به معنی پایانپذیری احکام و بهرهمندی از عقل جامعه بدون تکیه زدن به نقل باشد، آیا قرآن از اصول ثابت دین خارج نمیشود؟ آیا نباید قائل شد به اینکه «اصول ثابت» نامبرده دین قابل تغییر و تحوّل هستند؟ و به تبع آن آیا ویژگیهای متّقی نیز تغییرپذیر نیستند؟
حقیقت مطلب آن است که «نظریّهی تجربی نبوی» یا «وحی نفسانی» منافی اصول ثابت دین از جمله قرآن است و با آن هیچ سازگاری ندارد و ادّعای پایانپذیری احکام و نشاندن «عقل جمعی» بدون تکیهگاه نقل نوعی ایمان به بخشی از قرآن و نپذیرفتن بعضی دیگر است که شبیه آن در قرآن آیه ٨٥ سوره بقره به چشم میخورد: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ... و از طرف دیگر «عقل» را رقیب «نقل» کردن است که نتیجه آن به جان هم انداختن عقل با نقل و در پایان غلبه عقل بر نقل است در حالی که از نگاه دینی عقل و نقل دو دوست دیرینه و یار و عمخوار بشریتند که هدف هر دو خدمت به بشریت است و در هر کجا که نقل باشد عقل در آنجا نیز حضور دارد، زیرا آدم دیوانه و امثال آن از «تکلیف» خواه به صورت دائمی یا موقت خارجند و هر جا عقل خسته و درمانده گردد نقل دلسوزانه دست او را میفشارد و او را از اضطراب و پریشانی نجات داده و مورد راهنمایی قرار میدهد.
آنچه که مورد توجیه است این است که عقل به دنیای آدمیزاد تعلق دارد و نقل به آخرت آنها و هر دو لازم و ملزوم همدیگر و به مثابهی جسم و روح برای آدمیاند. ما چه دین داشته باشیم یا نه عقلاً نیازمند خوراک و پوشاک و مسکن هستیم و از طریق عقل است که علوم مناسب نیازهای انسان کشف و تولید میگردد .
کسی که در این راستا مانع حضور عقل گردد تنها به خود لطمه زده است، کار نقل ضمن تشویق، تنها جنبهی هدایت و توجیهگری به سمت مثبت و خیر دارد. مثلاً اگر مهندسی خواست نقشهی آسمانخراشی را بکشد، آنچه که در این راستا برای نقل مهم است و جنبهی وظیفه دارد توجیه و راهنمایی عقل مبنی بر حفظ حقوق دیگران و محکمکاری در ساخت و ساز آن است و اگر به توصیه و توجیه و هدایتگری نقل عمل شود به شرط اعتقاد به روز واپسین مهندس مأجور میگردد و مناسب با آن پاداش خواهد گرفت. آنچه که مسلم است نقل در زمان عدم قدرت تنها جنبهی توجیه و هدایت عقل را دارد و در زمان قدرت ضمن توجیه و هدایت جنبه بازدارندگی دارد زیرا آسیب رساندن به دیگران و دغل بازی و فریب دادن مردم نه عقلاً و نه نقلاً درست نیست، نکتهای که بسیار حائز اهمیت است قوه و نیروی بازدارندگی نقل در میدان عمل بیشتر از عقل است زیرا احتمال دارد خطای عقل در تصمیمگیری برای مجازات بسیار است و میتوانند با شیوههای مختلف در قالب رشوه و... قانون عقلا را دور بزند اما مجازاتی که نقل به او گوشزد میکند و در روز واپسین یقه او را میگیرد دور زدنی نیست و تا استیفای حق دیگران از او دستبردار نخواهد شد. این مسئله که بیان شد در علوم مختلف صادق است؛ مثلاً نقل هیچگاه مانع حضور عقل در میادین پزشکی و حوزهی آن نشده است اما به او گوشزد میکند که در میدان عمل به حقوق بیماران تجاوز نکند و در حق آنان خائن نباشد، در صورت التزام و پایبندی به آن در روز قیامت از جایگاه والا و پاداش خوب بهرهمند است و اگر به روز واپسین اعتقاد نداشته باشد قانون عقلا در دنیا او را مورد بازخواست قرار میدهند اما حقیقت امر آن است که میتواند با شیوههای مختلف از جمله تبانی و غیره قانون را دور بزند ولی هیچگاه نمیتواند مجازاتی که نقل به آن گوشزد کرده است و در روز واپسین گریبان او را میگیرد دور بزند، بر همین اساس قدرت نقل از قدرت عقل در جهت بازدارندگی بیشتر است. لذا عقل و نقل هر دو خادم بشریتند و مکمل همدیگرند نه جنبهی رقیب و ضد هم.
در واقع نظریهی تجربه نبوی بر هم زنندهی تمام اصول و فروع دین و ویژگیهای آدمی از جمله متقین است و این نظریه جز اینکه عقل انسان را فعال کند که در دام سطحینگری و تقدسمآبی نیفتد و از جهل و خرافات در امان بماند نه خدمتی به نقل کرده است و نه خدمتی به عقل.
متاسفانه بعضی از پیروان این نظریه که خود را نیز روشنفکر میخوانند و در محافل و مجالس مختلف به آن افتخار میکنند، شرط روشنفکری را در به چالش کشاندن مقدسات دین از جمله اصول و فروع دین میدانند و در نگاه آنان روشنفکر کسی است که همه چیز را از جمله اصول ثابت دین را همچون خدا و قرآن و... را با چاقوی عقل جراحی کنند و از طرف دیگر مخالفان دیدگاه خود را تاریکبین یا کوتهفکر و سنتی قلمداد میکنند و با عناوین و القاب منفی مختلف بدون واهمه و بدون رعایت اخلاق شخصیت آنها را جریحهدار میکنند، در حالی که از نظر سیاسی و اجتماعی منادی دگرپذیری و مروج فرهنگ تسامح و مدارا هستند و اصلاً از این نکته غافلاند که مخالفان دیدگاه خود نیز بخشی از عقلای جامعه هستند.
آنچه که واقعیت امر است اصول ثابت دین از جمله قرآن به آن مبنای که مطرح شد و همچنین ویژگیهای متقین که بیان گردید خود نظریهی تجربه نبوی یا وحی نفسانی را به چالش و در نهایت ابطال میکند و اگر نیت آن باشد همانگونه که به اصطلاح روشنفکران میخواهند که «عقل» رقیب «نقل» گردد و عکس آن نیز صورت بگیرد تا روز قیامت، بین این دو توافقی حاصل نخواهد شد و تنها کاری که از دستشان بر میآید برافروختن آتش جنگ و سوزاندن هر دو جهت بشریت تا روز واپسین در آن است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نظرات